عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

سفر به یزد

سلام شیرین بیان من چند روز بعد ازاینکه ازکاشمربرگشتیم یه رو صبح باباجون گفتن : بایدبرم یزد . شما هم میاین ؟ ماهم باعجله آماده شدیم و راه افتادیم . شب رو کاشمر خونه عمه جون خوابیدیم و صبح راه افتادیم سمت یزد . نزدیک یزد که رسیدیم زنگ زدیم به دخترعمه که ماداریم میایم یزد .اونجا فهمیدیم یزد داره برف میباره . خیلی برامون عجیب بود . آخه برف اومدن توی یزد کم سابقه بود . نزدیک تر که رسیدیم کولاک بود و جاده اصلا دیدنداشت . کم کم هم زمین ها یخ زده و .... به خرانق که رسیدیم جاده بسته ود و مجبور شدیم همونجا توی ماشین بخوابیم .شب سردی بود . دعا میکردم شما سرما نخوری . اما شکرخدا بخیر گذشت . صبح جاده باز شد و رفتیم یزد . اما به خاطر برف شدید نتونستی...
24 اسفند 1392

عید غدیر

سلام گل سوسن من امروز 3 آبان عید غدیره . دیشب باباجون ما وعمه ریحانه رو بردن خونه خانم حسینی جشن . اونجا همه میگفتن چه دختر بانمکی . شما هم حسابی آروم بودی . یه جفت گل سر صورتی خوشگل هم هدیه گرفتی . صبح هم با مادر جون و عمه ها و بقیه رفتیم دیدن سادات . یه لباس سبز واست خریده بودیم که روز عید بپوشی . تنت کردم حسابی خوشگل شدی .         اول رفتیم خونه مادر بزرگ زن عمو جون . از اونجا ما رفتیم خونه خانم انوری . اونجا حسابی شیرین کاری کردی و با بچه هاشون بازی کردی . عیدی هم گرفتی . عمه جون اومدن دنبالمون و برگشتیم خونه . شب هم رفتیم خونه عمو جون . چون زن عمو جون سیدن . خلاصه امروز کلی عیدی گرفتی . به من هم ...
4 اسفند 1392

یک ماهه شدنت مبارک

سلام گل مامان . یک ماهه شدنت مبارک خانومی قشنگم توی این یکماه کلی باهم بیرون رفتیم ؛ خوابیدیم؛ بیدار شدیم و خلاصه کلی بهمون خوش گذشت . این یکماه شما آروم بودی. توی خواب میخندیدی . گاهی وقتا هم لب میچیدی و جیغ و داد راه مینداختی . ازهمون اون اونقه میگفتی و من عاشق صدای قشنگتم . 8 روزه بودی که نافت افتاد و راحت شدیم . مادر جون بردنت حموم .توی این یک ماه شکرخدا مریض نشدی . وزنت هم خوب بود . قدت هم یک سانت بلند شده بود . وقتی بیدار بودی یکسره شیر میخوردی . 16 روزه بودی اولین بار بردمت حموم . خیلی احساس خوبی داشتم . اینم عکست بعد حمام خوابت خیلی کم بود . شبا تا نصف شب بیدار بودی . این عکس رو نصف شب ازت گرفتم . انگار اصلا خوابت ...
3 بهمن 1392

یه شب سخت ...

سلام عزیز دلم چیزی تا تولدت نمونده بود. دیگه بزرگ شده بودی . حسابی وول میخوردی . شبا نمیذاشتی من بخوابم . همه میگفتن : پسره که اینقدر وول میخوره . اینقدر تکون خوردی که حالمون بد شد ... 34 هفته بودی که بستری شدیم . شب خیلی سختی بود . پراز استرس ...تا بیمارستان گریه میکردم. تا وقتی که گفتن شکرخدا حالت خوبه . اما باید استراحت میکردیم.نزدیک ماه مبارک بود . مادر جون و پدر جون رفتن مکه ... خوش به سعادتشون ... ماهم باید کل ماه رمضون رو توی خونه بمونیم ... واسه سلامتیت هرکاری لازم باشه میکنم طلای من ...
3 بهمن 1392

به خونه خوش اومدی ...

سلام نفس من یکشنبه 92/5/20 هوا ملایم و یه خورده ابری . ساعت نزدیک 12 بود که کارهای ترخیصمون تموم شد . خانم عکاس اومد و کلی عکس ازمون گرفت . اذان ظهر می گفتن که از بیمارستان خارج شدیم . دقیقا دیروز اذان ظهر بود که بستری شدیم . اول رفتیم زیر گذر حرم تا اولین جایی که میری حرم امام رضا علیه السلام باشه . سلام دادیم و راهی خونه شدیم . ترافیک عجیبی بود . تا رسیدیم خونه ساعت حدود2 ظهر بود . مادر جون و زن عمو جون و عمه جون ریحانه و عمه جون مونا منتظرمون بودن . وارد حیاط که شدیم زن عمو جون شروع کردن به  عکس و فیلم گرفتن .بعد هم یکی یکی بغلت گرفتن . اومدیم خونه . خوش اومدی عزیز دلم ... اول با عزیز جون بردیمت حموم . بعد هم عزی...
3 بهمن 1392

گوشواره

سلام گل نازم امروز روز میلاد امام هادی علیه السلام ؛ 29 مهر ؛ چند روز مونده به عید غدیر . ظهر گوشواره های قرمزتو در آوردم تا گوشواره های طلای خوشگلی که پدر جون و مادر جون واست خریدن توی گوشت بذارم . گوشواره هات شکل قلبن و چشم و دهن دارن . قلب کوچولوت داره میخنده . وقت در آوردن گوشواره ها اذیت شدی و گریه کردی . فوری گوشواره های دیگه رو گوشت کردم . گوش چپت یه ذره خونی شد . بعدش خوابیدی و آروم گوشاتوبا پماد چرب کردم . شکر خدا مشکل خاصی نداشتی.ظهر بابا جون اومدن گوشواره هاتو دیدن . کلی ذوق کردیم . مبارکت باشه گل من ماه بودی ماه تر شدی عزیزم دوست دارم ... تجربه من در ادامه ی مطلب گوشواره که گوش دخترم گذاشتم تا دو هفته با پماد چرب...
3 بهمن 1392

سوراخ کردن گوشای عفیفه

سلام دختر نازنینم روز23ذیقعده ؛ روز زیارتی امام رضا علیه السلام . شما دقیقا یک ماه و 21روزت شده .یکشنبه شب بود رفتیم تا گوشای نازتو سوراخ کنیم . علیرغم مخالفت همه من تصمیم خودمو گرفته بودم . میخواستم زودتر هر دوتامون راحت بشیم . آخه یه استرس عجیب داشتم واسه این کار . رفتیم مطب یه متخصص اطفال تا این کارو انجام بده . اولش خیلی تلاش کرد تا منصرف بشم . اما وقتی دید مصرم به اینکار گفت باشه. اول با اسپری گوشتو بی حس کرد . بعد از یک ربع سوراخ کرد . خییییییلی گریه کردی . دلم کباب شد . اشک منم داشت در میومد . اومدیم توی ماشین . شیرخوردی خوابیدی . شکرخدا شبش راحت خوابیدی . اینم عکست بعد گوش سوراخ کردن . گوشواره های کوچولوی قرمزت...
3 بهمن 1392

یه شب خیلی سخت ...

سلام هستی من 4روزه که شدی بردیمت کنترل . وزن کم کردی . شدی 2400 . دکتر برگه داد واسه تست زردی . بردیمت اما ایکاش هیچوقت نمیبردیمت . گفت باید دستگاه ببرین . 30 ساعت باید زیر نور باشه . راضی نبودم اما مجبور شدم . دستگاه گرفتیم اومدیم خونه . خاله جون و زندایی اومده بودن . عزیز جون هم که اونجا بودن . آقای ثبوتی هم با خانواده اومدن دیدنمون . ظهر که شد دستگاه رو گذاشتیم . شما باید لخت با یه چشم بند و یه پوشک زیر دستگاه میبودی . (الهی بمیرم )وقتی اون زیر میدیدمت دلم میخواست بترکه . بی اختیار گریه میکردم . اون شب جشن تکلیف عمه جون بود اما ما نتونستیم بریم . همه اومدن دیدنمون اما شما زیر دستگاه بودی . اون شب تا صبح گریه کردی . 9 ساعت بیشتر زیر د...
3 بهمن 1392

واکسن چهار ماهگی ...

سلام نازگل مامان . چشم بهم زدیم چهار ماهه شدی و موقع واکسنت رسید . صبح که بیدار شدیم آماده ات کردم رفتیم بهداشت واسه واکسنت . یه خورده منتظر شدم تا نوبتمون شد . واکسنت رو که زدن خیلی گریه کردی . برگشتنا توی کالسکه ات خوابیدی . اومدیم خونه تا چند روز بی قراری میکردی . از دو ماهگیت خیلی بیشتر اذیت شدی . آخه هم دندونات درد میکرد هم رد واکسنت . روزای آخر روضه عزیزبود . خونه عزیز میرفتیم روضه همه میگفتن چرا اینقدر گریه میکنه این که دختر خوبی بود ؟ وقتی میفهمیدن واکسن زدی میگفتن حق داره . خلاصه خیلی درد کشیدی . باز تا شش ماهگی . البته اون رو یک هفته دیرتر میزنی . چون اگر خدا بخواد میخوایم بریم قم واسه امتحانام . برگردیم واکسنت رو میزنم . ...
3 بهمن 1392