عفیفه خانومیعفیفه خانومی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
خواهرجون شریفهخواهرجون شریفه، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات عفیفه بانو

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات دختر کوچولوش جاودانه بشه

یه شب سخت ...

سلام عزیز دلم چیزی تا تولدت نمونده بود. دیگه بزرگ شده بودی . حسابی وول میخوردی . شبا نمیذاشتی من بخوابم . همه میگفتن : پسره که اینقدر وول میخوره . اینقدر تکون خوردی که حالمون بد شد ... 34 هفته بودی که بستری شدیم . شب خیلی سختی بود . پراز استرس ...تا بیمارستان گریه میکردم. تا وقتی که گفتن شکرخدا حالت خوبه . اما باید استراحت میکردیم.نزدیک ماه مبارک بود . مادر جون و پدر جون رفتن مکه ... خوش به سعادتشون ... ماهم باید کل ماه رمضون رو توی خونه بمونیم ... واسه سلامتیت هرکاری لازم باشه میکنم طلای من ...
3 بهمن 1392

به خونه خوش اومدی ...

سلام نفس من یکشنبه 92/5/20 هوا ملایم و یه خورده ابری . ساعت نزدیک 12 بود که کارهای ترخیصمون تموم شد . خانم عکاس اومد و کلی عکس ازمون گرفت . اذان ظهر می گفتن که از بیمارستان خارج شدیم . دقیقا دیروز اذان ظهر بود که بستری شدیم . اول رفتیم زیر گذر حرم تا اولین جایی که میری حرم امام رضا علیه السلام باشه . سلام دادیم و راهی خونه شدیم . ترافیک عجیبی بود . تا رسیدیم خونه ساعت حدود2 ظهر بود . مادر جون و زن عمو جون و عمه جون ریحانه و عمه جون مونا منتظرمون بودن . وارد حیاط که شدیم زن عمو جون شروع کردن به  عکس و فیلم گرفتن .بعد هم یکی یکی بغلت گرفتن . اومدیم خونه . خوش اومدی عزیز دلم ... اول با عزیز جون بردیمت حموم . بعد هم عزی...
3 بهمن 1392

گوشواره

سلام گل نازم امروز روز میلاد امام هادی علیه السلام ؛ 29 مهر ؛ چند روز مونده به عید غدیر . ظهر گوشواره های قرمزتو در آوردم تا گوشواره های طلای خوشگلی که پدر جون و مادر جون واست خریدن توی گوشت بذارم . گوشواره هات شکل قلبن و چشم و دهن دارن . قلب کوچولوت داره میخنده . وقت در آوردن گوشواره ها اذیت شدی و گریه کردی . فوری گوشواره های دیگه رو گوشت کردم . گوش چپت یه ذره خونی شد . بعدش خوابیدی و آروم گوشاتوبا پماد چرب کردم . شکر خدا مشکل خاصی نداشتی.ظهر بابا جون اومدن گوشواره هاتو دیدن . کلی ذوق کردیم . مبارکت باشه گل من ماه بودی ماه تر شدی عزیزم دوست دارم ... تجربه من در ادامه ی مطلب گوشواره که گوش دخترم گذاشتم تا دو هفته با پماد چرب...
3 بهمن 1392

سوراخ کردن گوشای عفیفه

سلام دختر نازنینم روز23ذیقعده ؛ روز زیارتی امام رضا علیه السلام . شما دقیقا یک ماه و 21روزت شده .یکشنبه شب بود رفتیم تا گوشای نازتو سوراخ کنیم . علیرغم مخالفت همه من تصمیم خودمو گرفته بودم . میخواستم زودتر هر دوتامون راحت بشیم . آخه یه استرس عجیب داشتم واسه این کار . رفتیم مطب یه متخصص اطفال تا این کارو انجام بده . اولش خیلی تلاش کرد تا منصرف بشم . اما وقتی دید مصرم به اینکار گفت باشه. اول با اسپری گوشتو بی حس کرد . بعد از یک ربع سوراخ کرد . خییییییلی گریه کردی . دلم کباب شد . اشک منم داشت در میومد . اومدیم توی ماشین . شیرخوردی خوابیدی . شکرخدا شبش راحت خوابیدی . اینم عکست بعد گوش سوراخ کردن . گوشواره های کوچولوی قرمزت...
3 بهمن 1392

یه شب خیلی سخت ...

سلام هستی من 4روزه که شدی بردیمت کنترل . وزن کم کردی . شدی 2400 . دکتر برگه داد واسه تست زردی . بردیمت اما ایکاش هیچوقت نمیبردیمت . گفت باید دستگاه ببرین . 30 ساعت باید زیر نور باشه . راضی نبودم اما مجبور شدم . دستگاه گرفتیم اومدیم خونه . خاله جون و زندایی اومده بودن . عزیز جون هم که اونجا بودن . آقای ثبوتی هم با خانواده اومدن دیدنمون . ظهر که شد دستگاه رو گذاشتیم . شما باید لخت با یه چشم بند و یه پوشک زیر دستگاه میبودی . (الهی بمیرم )وقتی اون زیر میدیدمت دلم میخواست بترکه . بی اختیار گریه میکردم . اون شب جشن تکلیف عمه جون بود اما ما نتونستیم بریم . همه اومدن دیدنمون اما شما زیر دستگاه بودی . اون شب تا صبح گریه کردی . 9 ساعت بیشتر زیر د...
3 بهمن 1392

واکسن چهار ماهگی ...

سلام نازگل مامان . چشم بهم زدیم چهار ماهه شدی و موقع واکسنت رسید . صبح که بیدار شدیم آماده ات کردم رفتیم بهداشت واسه واکسنت . یه خورده منتظر شدم تا نوبتمون شد . واکسنت رو که زدن خیلی گریه کردی . برگشتنا توی کالسکه ات خوابیدی . اومدیم خونه تا چند روز بی قراری میکردی . از دو ماهگیت خیلی بیشتر اذیت شدی . آخه هم دندونات درد میکرد هم رد واکسنت . روزای آخر روضه عزیزبود . خونه عزیز میرفتیم روضه همه میگفتن چرا اینقدر گریه میکنه این که دختر خوبی بود ؟ وقتی میفهمیدن واکسن زدی میگفتن حق داره . خلاصه خیلی درد کشیدی . باز تا شش ماهگی . البته اون رو یک هفته دیرتر میزنی . چون اگر خدا بخواد میخوایم بریم قم واسه امتحانام . برگردیم واکسنت رو میزنم . ...
3 بهمن 1392

سه ماهه شدنت مبارک

سلام گل ناز من به همین سرعت سه ماهه شدی توی این ماه باهم سفر رفتیم . کلی بهمون خوش گذشت . فقط شما یه خورده مریض شدی که شکر خدا خوب شدی . خلاصه این ماه شیرین کاری خیلی میکنی . اینم چند تا از عکسای بامزه ات واسه اولین بار موهاتو کوتاه کردیم . آخه حسابی پشت گردنت عرق سوز شده بود . نمیدونم چرا لپت دونه زده بود . خوشگل شده بودی !!! موهاتو آبشاری بستم ... ماه شدی ... اینجاحسابی جدی شدی اصلا هم با کسی شوخی نداری ... نمیدونم از چی اینقدر تعجب کردی !!! قربون اون چشای قشنگت D بی نهایت زیبا و ملوسی ...   اینم هنر عکاسی مامان ...     دوست دارم زیب...
21 آذر 1392

دوماهه شدنت مبارک

سلام گل قندم امروز19 مهر ماهه و شما دوماهه شدی . اصلا متوجه گذشت این دوماه نشدم . واکسنت رو هم که بسلامتی زدیم و راحت شدی . توی این ماه توی خواب میخندیدی . مثل این عکس کم کم به صداها واکنش نشون میدادی . تلویزیون نگاه میکردی . مثل اینجا که داری قرآن گوش میکنی سعی میکردی غلت بزنی . خلاصه حسابی بلا شدی . روز به روز هم داری خوشگل تر و بانمک تر میشی . فدای اون چشای درشتت بشم که باالتماس نگاهم میکنی تا بهت مَ بدم . آخه وقتی گرسنه میشی گریه میکنی و بین گریه هات هی میگی مَ ... مَ ... عاشق این مدل گریه هاتم . اما همیشه بخند و هیچوقت گریه نکن همیشه شاد باشی عشق من ... ...
20 آذر 1392

مراسم شیرخوارگان

سلام عشق من اولین جمعه محرم مراسم شیرخوارگان بود . 17 آبان ماه .شما دو روز دیگه سه ماهه میشی . صبح زود بابا جون مارو با مادر جون و عمه جون ها و محمد کوچولو بردن جامعه الحسین علیه السلام . وقتی رسیدیم طبقه پایین پر بود . رفتیم طبقه بالا . به شیرخواره ها لباس میدادن . البته شما لباس داشتی . پارسال باباجون از تبلیغ برات آورده بودن . یه دونه هم اونجا بهت دادن آوردیم واسه یه خانواده ای که بچه دار نمیشن . لباساتو که تنت کردم خیلی ناز شده بودی . همه بچه ها پاک و معصوم ... مراسم خیلی خیلی خوب بود . حالا کاملا درد دل مادر حضرت علی اصغر علیه السلام رو درک میکردم . هیچ وقت اینقدر گریه نکرده بودم . یعنی هیچ وقت به این خوبی روضه رو درک نکرده بودم . ...
20 آذر 1392

محرم

سلام عزیز دلم محرم شروع شد . شب ها قراره به امید خدا بریم روضه . یه لباس مشکی واست از قم خریدیم که روش نوشته یا رقیه (س) . تنت میکنم با هم میریم روضه . با لباس مشکی یه جذبه ی خاصی داری ... واسه مراسم شیرخوارگان لحظه شماری میکنم ... خدا کنه قسمت بشه بریم ...
20 آذر 1392